۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

مشاهدات مهدی خزعلی از اعدام سه زندانی رجایی شهر


مهدی خزعلی که هفتمین بازداشت خود را در زندان رجایی شهر می گذراند می گوید: من میان کسانی هستم که هر لحظه منتظرند نامشان را بخوانند و نمیدانند که میخواهند دارویشان را تحویل دهند یا لباسی برایشان آورده اند یا میروند تا به دنیایی دیگر بروند.

به گزارش ندای سبز آزادی، مهدی خزعلی در حالی در میان محکومان به اعدام در زندان رجایی شهر به سر می برد که در اعتصاب غذای خشک نیز هست. 

بیش از یک هفته است مهدی خزعلی توسط تیم عملیاتی وزارت اطلاعات در محمودآباد بازداشت و به زندان رجایی شهر منتقل شده است، اما تاکنون هیچ نهاد قضایی نسبت به این بازداشت واکنش نشان نداده است. 

روز گذشته، تولد زینب دختر مهدی خزعلی بود، این زندانی سیاسی همزمان به تولد فرزندش، نامه ای به او نوشته است:

دختر گلم، بیست و اندی سال قبل پشت در اتاق زایمان منتظر بودم که شاهکار خلقت حق جل و اعلیٰ را زیارت کنم و جل الخالق و تبارک الله احسن الخالقین گویم. شرمنده ام که در سالگرد تولدت از پنجره ی زندان شاهد ستادن جان سه تن بودم که جانی را که خدا داده بود به ناخدایان لبخند بر لب و با عجله ای وصف ناشدنی می ستاندند. رئیس و معاون و مسئول انتظامات زندان و مسئول اجرای احکام جنایی و پزشک و روحانی و راننده ی نعش کش یخچال دار و تعدادی مأمور به صف بودند. سه زندانی که از پشت دستشان بسته بود را آوردند، آخریشان در پله ی ورودی سالن اجرا یک پا بر پله ماند، پایش نای جلو رفتن نداشت، یک دقیقه یک پای بر پله متوقف شد، او را هم بردند.

خانواده ی شکات رسیدند، خیلی عجله داشتند، سریع حکم را خواندند، آبی هم به آنها نمیدهند. گوسفندی را میکشند آبش دهند، اما هم اتاقی هایی که تا پای چوبه ی دار رفته اند و برگشته اند می گویند به آنها آبی هم نمی دهند.
کمی بعد استغاثه ی آنها و التماس به ولی دم و وکیل در حالیکه فریاد می کرد وکیل انصراف بده صدای دهشت بار کشیدن اهرم چون پتک بر سر افراد خورد، صدای زندانی خاموش و به حیاتش خاتمه داده شد.

دومی فریاد می کرد من نکشتم، اما صدای اهرم دار صدای او را هم قطع کرد و رشته ی حیاتش گسست. سومی گویی از آن دو صدا مبهوت و مات بود که بی صدا رخت از جهان فروبست.این حکایت هرهفته ی اینجاست.
عزیز دلم، من میان کسانی هستم که هر لحظه منتظرند نامشان را بخوانند و نمیدانند که میخواهند دارویشان را تحویل دهند یا لباسی برایشان آورده اند یا میروند تا به دنیایی دیگر بروند. خودت انصاف بده حق دارم فراموش کنم تولدت را؟! به دنیا آمدنت را در میان این همه جان ستاندن ها؟! اما من باز هم فراموش نکردم عزیز من، دختر گلم، زیبای من، مرا ببخش، تولدت مبارک.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر